روایت «زنان» فداکاری و خلق حماسه های بزرگ – خبرگزاری انکو | اخبار ایران و جهان
خبرگزاری انکو اعظم سالار؛ کسی نام شأن را نمی داند اما اسطوره های پنهان شهرمان هستند شاید هر روز از کنارشان بگذریم آنها را در صف نانوایی و قصابی و سوپرمارکت ببینیم شاید به آنها لبخندی هم بزنیم اما ندانیم که پشت نگاهشان یک دنیا روایت و خاطره نهفته است.
آدم ها را با قصه هایشان می شناسند هر کس قصه ای برای تعریف کردن دارد اما کسانی هم هستند که دنیا دنیا قصه های فداکاری دارند اما کمتر حاضر هستند آنها را بیان کنند این بار قصد داریم روایت یکی از همین بانوان را بگوییم. گفتگوی انکو با طیبه کردی مسئول موکب لبیک یا زینب (س) سمنان و فعال فرهنگی را در ادامه می خوانید.
قبل از هر سوال درباره خودتان قدری بگویید
متولد سال ۴۵ هستم قبل از انقلاب و همزمان با مبارزات انقلابی وارد جریانات این حوزه شدم و به محض اینکه انقلاب پیروز شد در قالب گروه های فرهنگی کارهایی را در مساجد سمنان انجام می دادیم همچنین در ابتدای انقلاب اسلامی به عضویت حزب جمهوری نیز آمدم.
سال ۵۸ که امام خمینی (ره) دستور تشکیل بسیج را دادند وارد این نهاد شدم و در پایگاه بسیج مسجد جهادیه آغاز فعالیت کردم و بعد از دو سال در قالب مربی اسلحه احکام و قرآن و … فعالیتم را ادامه دادم تا اینکه سال ۶۲ فرمانده پایگاه شدم. جهادیه در آن زمان مرکز پایگاه بود و مسجد مهدیه حافظ و مسجد امام جعفر صادق (ع) سیسر و میدان بهشتی و حتی مسجد امام حسن (ع) زیرمجمموعه جهادیه بودند و آنها را هم اداره می کردیم.
آن زمان محصل هم بودم و بعد از مدرسه به جای خانه در پایگاه حضور پیدا می کردم آن هم در حالی که ۱۷ ۱۸ ساله بودم. سال ۶۱ خواهرم به کردستان رفت و من قدری به لحاظ روحی به مشکل برخوردم. واقعاً استرس دوری خواهرم در زمان آغاز جنگ بر روی من هم اثرگذار بود اما برای برون رفت از این وضعیت رو به کارهای بیشتر آوردم حتی در مدارس نمایش برگزار می کردیم و دیگر کمتر خانه می رفتیم و همزمان پشتیبانی جنگ هم اضافه شده بود.
چه تجربه ای داشتید از دختر ۱۷ ساله ای که فرمانده پایگاه بسیج شده بود؟
خیلی سخت بود که من با آن می خواستم مجموعه ای را مدیریت کنم که خانم های پا به سن گذاشته هم در آن فعالیت داشتند ما روزهایی داشتیم که مثلاً برای جبهه نان تهیه می کردیم و تا ساعت یک الی دو بامداد از جهادیه راه می افتادم تا در میدان مشاهیر به خانه برسم! توجه داشته باشید که زمان جنگ هم بوده است!
خانواده شما چه می کردند؟
مادرم برای اینکه پدرم متوجه نشود درب خانه را نمی بست تا من آرام وارد شوم و به پدرم هم می گفت که طیبه نزد خواهرانش خیاطی می کند که پدرم نگوید چرا شب دخترم بیرون است زیرا اصلاً به لحاظ غیرتی که داشتند این موضوع را بر نمی تابیدند.
قدری از فضای آن روز بگویید
گاهی یک وانت نیسان هویج ابتدای صبح به جهادیه می آمد و عصر مربا شده در شیشه برای جبهه بارگیری می شد! این طور مردم پای کار بودند و حجم عظیمی کار را در برهه ای کوتاه انجام می دادند ما چنین حجم ازدحامی برای پشتیبانی جنگ و جبهه را شاهد بودیم حال فرض کنید مدیریت این فضا برای یک دختر ۱۷ ساله چطور می تواند باشد؟
این تازه حجم کاری بود که مردم در مساجد می کردند خیلی از کارها را خانم ها به خانه می بردند برای مثال وانت وانت پارچه می آمد و هر کس مقداری می برد تا لباس برای رزمندگان بدوزد و گاهی می شد که فردی تا ۵۰ عدد لباس زیر را می دوخت و تحویل می داد.
چطور به کارهای خودتان می رسید؟ درس یا احیاناً ازدواج و…
گاهی که حمله ای یا عملیاتی بود به واسطه حجم کارها اصلاً نمی شد مدرسه برویم و این امر سبب شد که مدیر مدرسه مان به پدرم بگوید که ما دخترت را پیدا نمی کنیم! و این البته به ذهنیت آن روز ما بر می گشت که خانه و مدرسه را در اولویت های سوم و چهارم می گذاشتیم. حتی زمانی پیگیر شدم که به عنوان پرستار به جبهه بروم یکسال و نیم هم در اورژانس کار کردم که متأسفانه اعزام نشدیم و به جای آن دو سال در تهران معلمی کردم و در نهایت هم وقتی برایم خواستگار آمد برگشتم سمنان و سال ۶۶ ازدواج کردم.
البته این را بگویم که من با یک رزمنده ازدواج کردم که بدتر از خودم بود! در تمام طول جنگ اصلاً نبود! مدام جبهه بود و شاید هر سه ماهی برای مرخصی می آمد. خاطرم هست که یک ماه بعد از ازدواج رفت و بعد از سه ماه برگشت حتی دوران بارداری هم او نبود و من تنها بودم. آخرین عملیاتی هم که شرکت کرد مرصاد بود که قرار بود شهریورماهش فرزندمان به دنیا بیاید ما فکر می کردیم که بعد از عملیات دیگر تمام است اما باز بعد از مرصاد هم به منطقه رفت!
یعنی موقع زایمان شما حضور نداشت؟
من خاطرم هست که تا سه الی چهارماهگی دخترم عکس هایش را برای همسرم می فرستادم تا دخترمان را ببیند. هر چند قطع نامه پذیرفته شده بود اما رزمندگان تلاش می کردند تا جبهه ها را خالی نکنند زیرا اعتمادی به دشمنان نبود و این وضعیت تا هفت الی هشت ماهی طول کشید و دخترم یکسالش بود که از جبهه بازگشت البته این را بگویم که در همه این مدت مرخصی می آمد اما هر ۴۵ روز یکبار آن هم به مدت دو هفته؛ و ما این طور زندگی را شروع کردیم.
همسرتان جانباز است؟
جانباز است سه مرحله هم شیمیایی شده اما مدرک جانبازی ندارد و «الحمدالله» که ندارد البته شاید او دوست هم نداشت که من این را بگویم!
خودشان نمی پذیرند؟
بله هیچ جوره نمی پذیرد زیرا می گوید برای خدا رفته ام حتی چند باری به ما گفتند که دنبال کارهایشان را بگیریم که وقتی سن شأن بالا می رود به مشکل نخورند اما اصلاً نمی پذیرد.
نامشان را دوست دارید بگویید؟
ابوالفضل قدس
خود شما و همسرتان سمنانی هستید؟
بله
رمز موفقیت آن دوران چه بود؟
رمز موفقیت آن دوران این بود که مردم توکل به خدا و پیروی از ولایت داشتند این دو گزینه وقتی با اخلاص همراه می شد مردم را همدل می کرد امروز هم معتقد هستم که هر گروهی و تشکلی اینها را داشته باشد پیروز و موفق است. این جریان فقط برای دفاع مقدس نیست اما بعدش هم ما جنگ داشتیم هنوز هم داریم هیچ وقت جنگ ما تمام نشده است.
زمانی جنگ سخت بود معلوم بود که دشمن روبروی شما ایستاده و مشخص بود او اسلحه داشت و شما می دیدید حتی اگر کسی زخمی می شد هم دیده می شد ولی بعد از هشت سال دفاع مقدس وارد جنگ نرم و رسانه و … شدیم که دشمن دیده نمی شود زخمی ها دیده نمی شود استحاله فرهنگی پیش آمد و هدفش هم بیشتر فرزندان ما بود.
اگر اطاعت و پیروی و روحیه ای که زمان جنگ داشتیم خصوصاً مسئولانمان شاید آنقدر جوان از دست نمی دادیم. امروز سطح شهر را نگاه می کنیم بسیاری از خانواده شهدا ایثارگران و … ناراحت هستند زیرا می گویند بچه های ما خون داده اند و امروز جامعه چه وضعیتی دارد؟ چون کسی پیروی از ولایت نکرده است.
رهبر معظم انقلاب اسلامی سال ۷۱ یا ۷۲ تهاجم فرهنگی را بیان کردند کسی گوش نکرد حتی گفتند شبیخون فرهنگی باز هم کسی گوش نکرد باز فرمودند ناتوی فرهنگی اما بازهم کسی گوش نکرد. اگر مثل هشت سال دفاع مقدس فی سبیل الله و با اخلاص مسئولان ما در میدان بودند خیلی از مشکلاتی که امروز کف میدان داریم نبود.
از کاهلی و بی توجهی مسئولان و رها کردن حتی ظواهر این اتفاقات رخ داده است. بعد از جنگ فکر کردیم که مملکت آرام است و جنگی نیست و اصلاً متوجه نبودیم که رهبر معظم انقلاب اسلامی بارها تذکر می دهند که میدان را رها نکنیم و متوجه نبودیم. آن زمان ما برای پشتیبانی جنگ قند و نان و.. تهیه می کردیم امروز چه می کنیم؟ مگر رهبری نمی گویند که جنگ است؟ می توانیم ماهواره ها را جمع کنیم؟ مگر چقدر می شود این کار را کرد؟ فرهنگ سازی متأسفانه در حال کند شدن است. نیاز داریم که یک موتور جهادی روشن شود تا بتوانیم به ظهور نزدیک شویم. مگر رهبر معظم انقلاب اسلامی نفرمودند که به قله نزدیک هستیم؟ امیدوارم که ظهور به زودی رقم بخورد.
وحدت آن زمان را چطور می دیدید؟
قبل از آن بگویم گاهی طوری صحبت می شود که فکر می کنیم آن موقع همه می آمدند و امروز نه؛ اصلاً این طور نیست اگر تاریخ را بررسی کنیم تقریباً چهار الی هشت درصد مردم ایران برای جنگ می رفتند تا ۱۵ درصد پشتیبانی جنگ را می کردند اما واقعاً مطیع ولایت بودند اگر می گفتند اینجا آخرین ستونی است که مالک به آن رسید و ولی خدا گفت مالک برگرد و برگشت اینها هم همینطور بودند اما متأسفانه امروز ذهن ها به سمتی رفته که کمتر می بینیم.
ما امروز هم وحدت داریم مگر دوران کرونا نبود؟ ما هم جنگ و هم کرونا را لمس کردیم و زمان کرونا یک وحدت عجیب را شاهد بودیم که جامعه پزشکی حوزه علمیه بسیج مردم زن و مرد و … پای کار بودند برای مثال اگر بیمارستان کوثر سمنان کمبودی را اعلام می کرد فوراً تأمین می شد و واقعاً مردم جهادی پای کار بودند ما طلبه ای داشتیم که ۹ ماه بچه اش را ندید متأسفانه مسئولان ما قدر نمی دانند اگر واقعاً ریل گذاری را درست انجام دهند مردم همیشه پای کار هستند.
الان هم مردم کف میدان هستند رهبر معظم انقلاب اسلامی فرمودند اگر بچه های نودی با اخلاص تر از دهه ۵۰ و ۶۰ نباشند کمتر نیستند زیرا از دل همه ناملایمات که آن دوران بود رویش هایی مانند شهید طحان و دانشگر و حمزه و … بیرون آمده است که شهدای مدافع حرم هستند مگر شهید حمزه برای همین نسل جوان نبود که دست از سه فرزند شست؟
امروز شرایط را چطور می بینید؟
امروز دشمن همه جا هست موبایل و فضای مجازی و اینترنت که اراده می کنید حجم وسیعی اطلاعات را شاهد هستید با همه این چاله هایی که دشمن حفر کرده واقعاً جوان های ما از جنس نور هستند شاید تعداد کمی ریزش هایی هم صورت گرفته اما هر وقت ریزشی بوده رویش هم بوده است. متأسفانه در دیدگاه مان همیشه آن ریزش ها را بیشتر دیده ایم. موفقیت ها و پیشرفت های علمی موشکی هسته ای پزشکی و … نشان از عزم ما است و این باز به همان اخلاص و پیروی از ولایت بر می گردد. این دو اگر باشد هرگز مشکلی پیش نمی آید.
در نهایت خاطره ای دارید بگویید؟
یک ماه به زایمانم در امامزاده یحیی (س) سمنان خانم پاسداری را دیدم که در پشتیبانی کار می کرد و کارشان این بود که خانه رزمنده ها می آمدند تا کمبودی اگر دارند برطرف کنند او را دیدم و پرسیدم ۴۰ روز است از همسرم خبری ندارم یکباره با ناراحتی و با لحن تندی گفت تو دیگر چرا باید این را بگویی؟ و من آن لحظه احساس خجالت کردم و بسیار برایم تلخ بود. آنقدر از سوالم پشیمان شدم و تا مدت ها سرزنش می کردم که چرا بی صبری کردم و هنوز پیشمان هستم چرا آن سوال را کردم و خودم را بی صبر نشان دادم.
الان برگردید دیگر سوال نمی کنید؟
اصلاً
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "روایت «زنان» فداکاری و خلق حماسه های بزرگ – خبرگزاری انکو | اخبار ایران و جهان" هستید؟ با کلیک بر روی خانواده، اگر به دنبال مطالب جالب و آموزنده هستید، ممکن است در این موضوع، مطالب مفید دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "روایت «زنان» فداکاری و خلق حماسه های بزرگ – خبرگزاری انکو | اخبار ایران و جهان"، کلیک کنید.